یه روز فراموش نشدنی
به نام خدای مهربونی که همین نزدیکیهاست... تو این روزها که میگذشت دوست داشتم بدونم بالاخره نی نی ما یه دخمله یا پسره... فرقی برام نداشت فقط دوست داشتم بدونم این نخود فرنگی, شیطون بلا رو با چه اسمی صدا بزنمم...بالاخره تصمیم گرفتیم امروز بریم سونو.. قبل از سونو کلی چیزایه شیرین خوردم که نی نی نازم تکون بخوره . وارد مطب که شدیم من اولین نفر بودم ..همش استرس داشتم که نی نیم سالم باشه .آقای دکتر کارشو با حوصله شروع کرد یهو یه صدایه قشنگی شنیدیم تا حالا صدایی به این زیبایی, نشنیده بودم اره صدایه تالاپ تولوپ قلب نی نیه خوشملم بود , وای منو بابایی کلی دستپاچه شده بودیم از خوشحال...